این گاهی
که فکر می شوم
در میانه ی تپیدن ها
شاید که غیب شده ام
این گاهی
در انتهای روزمرگی
وقت هرآنچه غروب شدن
وقت خانه شدن
بر دستگیره ها شدن
پخش
به چون مرده های مرداب
بر سایه هایی از تمام روز تکیده
بر مادری
که با چشم هاش
در باز میشود
و با روسری ش
سوال میشود
گرسنه نیستم
و به آرام
کنار میشود
میدانسته ام
دانسته ام
مادرم
مرا نجس می شناسد
و هر وقت است
بر وضو
بر کنار من
می پاید
که دستم بر او
نخورد
دانسته ام
هیچکس از این کنایه باز نمی شود
کنایه ای از آمدن
کنایه ای از شدن
و کنایه از مردن
دانسته ام