محمدرضا اصلانی

محمدرضا اصلانی..محمدرضا اصلانی..محمدرضا..

محمدرضا اصلانی

محمدرضا اصلانی..محمدرضا اصلانی..محمدرضا..

سرزمین زیبای من

تصویر برداری "سرزمین زیبای من" پس از 5 ماه به اتمام رسید. این مستند نیمه بلند(با زمان تقریبی60 دقیقه) هفتمین فیلم داود مرزی زاده بشمار می آید. مرزی زاده پیش از این"پرکوهک"، "دوشوک"، "بودن"، "آفرینش"، "مشتا" و "خرسین" را در کارنامه هنری خویش دارد. که در این میان فیلمهای بودن و افرینش در جشنواره های مختلف از جمله "همقدم پاریس" نیز حضور یافته اند.
سرزمین زیبای من حول محور حیات وحش استان هرمزگان می باشد که بطور مشخص به  مرجان ها در جزایر لارک، هنگام، فارور و بنی فارو- لاکپشت های پوزه عقابی در شیب دراز قشم- انواع پرستوهای دریایی در جزیره شیدور- جبیرهای جزیره ی هرمز- گونه های گیاهی،حیات وحش و ماهی آفانیوس در گنو می پردازد.


در حال حاضر 30 درصد کار تدوین انجام شده است که نهایتا اواخر مهرماه امسال به پایان می رسد.

عوامل فیلم :

تصویر و کار : داود مرزی زاده

تحقیق، نوشته و پیوند : محمدرضا رکن الدینی

مدیر تولید و عکاس : امین درستکار

حمل و نقل : علیرضا کریمی، حسن پایان، بهروز رخش بهار

ناظر و مجری طرح : مهندس مجید وفادار

تهیه کننده : عبدالوهاب حیدری

چونان بریده های یک روزنامه

تن؛

2تن!

جان؛

دو جان!


و جسم...


روح :

م،

ت!

و ناگهان صدایی گریه...

از تبار اسکولیموفسکی

وایا

مونک

یاکابوفسکا.....


"روی من

بنماید

تا غمم

سرآید"

ما که چیزی ندانستیم!!!!!

دادا....

دادا....

دادا....


ایست!

بی هیچ حرکتی!

حرکتها همه برای دیکتاتورها؛

دیکتاتور ما

زمان ما

این اینک ما!


و ما همه با .... هستیم تا ....


مشتی مزدور

می فروشند خاک؛

می دهند باد،

جان :

مان!

دیگر آبی بر رویی نمانده است....



بر تفاضل 2 مغرب (5)

در ذره ذره ی این سکوت
این تیره
این تیره ی مات و درخشنده
این فحش وسیع و رها شونده
که نمی شد خالی شود
اما می گذشت
مثل عزراییل
و مقدس بود
کلمه ها چه ارزشی دارد
وقت
که خانه
سایه ای ست از درها و
فاصله ها و راه
دو سویی ست از هم گریزنده
بر خطه ای
که چاه معنی ی زلال تشنگی بر خود
ندارد
بر خطه ای
که زلف پاشیده ی یتیمان مهاجر
است

و قشلاق به آشفتگی رسیده ی ایلات و
مادیان های تیره و گوش آویخته این
چشمان دور و سنگ زده که
بر حاشیه ی جاده ها
پیچ میشوند
و فاصله اند میان دشت های چاه زده و آن
قهوه خانه ای که پیری ی خوش مشربی بر
آن پذیرای همه ی بدعنقی های این تنان
شهرزده ست
پیری ی آموخته
چنان لاغر و تراشیده که درخت
خشک سالان
چنان پاکیزه که نوکر اربابان
و صاحبان و نیم صاحبان
و نشسته بر تقاعد چانه زده ی شرکت
به چایی که دوستم می گفت از کجاست
و به قاشقی که نمی دانستیم از کجاست
و چنان در کنار استکانم معطل مانده
که دستم
بر زانوانم