محمدرضا اصلانی

محمدرضا اصلانی..محمدرضا اصلانی..محمدرضا..

محمدرضا اصلانی

محمدرضا اصلانی..محمدرضا اصلانی..محمدرضا..

نوای من


این بار نه از دلتنگی،

که از آسودگی آمده ام،

از برای تو!

حالم خوب است؛

(که نه از بی خیالی ست،

و نه تهی...)

پیشترها از او که پاره ی تن ات بود،

دلم گرفت!

بعدها دریا؛

به یادت آمد دریا را؟

یادت هست،

گریه هایم و شانه هایت؟

یادت هست؟

آنروزها که به دریا خوشنود بودم،

اشکهایم همه از آن تو بود....

دریا ندانست که آنهمه اشک از کجا آمد!!

تو دانستی اما؛

گونه هایم،

و من نیز شانه هایت....

اینبار آمده ام تنها از برای تو؛

نه از برای او که پاره ی تن ات بود و نه او که اشکهایم....

شهر مرا بسیاری آمده اند و می آیند و می روند و شاید بمانند .....

لیکن تو همیشه خواهی ماند و شانه هایت را خواهی سپرد،

به خیسی ی نگاهم!

 

آنها که از من گذشتند،

ندانستند که تو هستی!

ندانستند تو که باشی،

من هم....

تنهایی؟

نه! نه!

نمی شناسمش؛

تنهایی باشد برای آنان که بی نوایند!

من نیز نوا را خواهم داشت،

تا همیشه....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد