هی مرد! همه رفتند...
دختر خوب سینماتوگرافی،
پاره ی تن نوا،
و او که مدام لعنت می فرستد به این تنهایی
آری! او که به ((انتظار)) نشسته.....
و دریا...
-
باکی نیست
((او)) میداند چه می کند.
در همه ی اینروزها
ماهها و
سالها
اما :
محمدرضا بود
روبر بود و
ژان
و باران!
آیا کافی نیست؟