نمی دانم چگونه؛
ای
ام
خواهی
م!
آنچه نباید
مدام می دهد؛
رخ...
به رخ ات
چهرت
نمیتوانم
نگریستن
و نه گریستن!
دیگر نه آبی مانده ست
و نه گوشه چشمی
که
:
ببارد بر این تپه
ها!
شاید ک نمانی
شاید که نیایی...
چه من که مدام
ب دو حرف می بندم و
چشم به هر آنچه که
هست و باید......!
تقدیم میشود به : خودش میدونه!